تمرین....تمرین..تمرین
از پائیز بیزارم.....
دیدن منظره مرگ طبیعت به شدت آزارم میده
هوا.....روزهای کوتاه.......چهره خشک درختها همه تلخه برایم.
حس میکنم من خیلی دور شدم از همه....
شدم مثل کسی که شاید مدت زیادیه که تو یک جزیره دور افتاده مونده و سبک زندگی معمول رو فراموش کرده
دیدن افرادی که دغدغه خاطر های معمول زندگی رو دارن برایم عجیب و غیر قابل درکه
شوق مسائل سطحی و بی اهمیت.....باورهای ساده و کودکانه.....
من چرا اینطوری شدم.
حس میکنم من هم به همون نسبت برای دیگران غریب و ناشناخته شدم.حتی برای نزدیکترین کسانم
کی میدونه چی داره در فکرم و روحم میگذره
کی میدونه چقدر اشک میریزم و چقدر میخندم
کی میدونه تداعی خاطرات روزهای گذشته و به خاطر آوردن تک تک ثانیه ها چقدر متاثرم میکنه و شاید حتی خوشحالم هم میکنه
تو داری با یک عالمه انسان که همه به ظاهر دوستت دارن و تو براشون مهمی زندگی میکنی در حالیکه هیچ کدومشون واقعا نمیدونند چی داره تو فکرو احساست میگذره
ظاهر بینهایت شاد و پر انرژیت باعث میشه همه فکر کنند که حالت خوبه در حالیکه تو داری تو امواج خروشان خیلی مسائل پارو میزنی
آره..راسته انسان یک موجود اجتماعیه
اما باید باور کنه که تنهاست حتی با نزدیکترینهاش باز هم تنهاست
من یاد گرفتم که در تنهایی و به تنهایی خیلی مسائل رو حل کنم
خیلی ها اعتراض میکنند که از بقیه کمک بگیر
اما از کی
از چه کسانی
از انسانهایی که دوست دارند تو رو به سوی مرگ و تبعید و ...... روانه کنند
یا انسانهایی که از روی محبت زیاده از حدشون تو رو سردرگم میکنند
نمیدونم.....من هم زیادی حساس شدم
شاید هم زیاده از حد عمیق
درک عمق زندگی وحشتناکه
باید بتونی در سطح زندگی کنی
برای اینکه بتونی در عمق باشی مثل یک غواص به خیلی چیزا احتیاج داری
اما با تمام اینها من دیگه شناگر روی سطح آب نیستم و دارم دوره یک غواص آماتور رو میگذرونم که حالا حالا ها کار داره که ترس عمق و کمبود اکسیژن و دیدن خیلی منظره های جدید رو نداشته باشه.
استادی داشتم که همیشه میگفت راز موفقیت سه کلمه است:
تمرین....تمرین..تمرین